اولین تپشهای عاشقانه ی قلبم

این وبلاگ منعکس کننده ی نظرات و برداشت های شخصی من است از آنچه می بینم و حس میکنم.

اولین تپشهای عاشقانه ی قلبم

این وبلاگ منعکس کننده ی نظرات و برداشت های شخصی من است از آنچه می بینم و حس میکنم.

منم بازی...

 

سلام.

 یه اتفاق جدیدی تو زندگی من در حال وقوع. البته اتفاق افتاد ولی هنوز سفت و سخت نشده... فکر میکنم دیگه خیلی تابلو کردم... راستش نمی دونم چی بگم... احتمالا خیلی هاتون فحشم میدین. ولی خوب اتفاق دیگه میفته... فقط امیدوارم به جاهای خوبی ختم شه....خیلی از دوستامو دیدم که فنا شدن... ولی خوب خیلی هاشون هم زندگی خیلی بهتری رو شروع کردن... 

توکل بر خدا...

 

***LOVE***

...

 

تو مپندار که خاموشی من هست برهان فراموشی من...

سخنان قصار...

 

بد ترین شکل تنهایی آنست که در کنار او باشی و بدانی که هر گز به او نخواهی رسید.

اگر روزی قرار باشد عقل را بخرند و بفروشند همه ما به تصور اینکه عقل زیادی داریم فروشنده خواهیم بود.

می دونی لذت زیر بارون بودن چیه؟   این که کسی اشکاتو نمی بینه....

ز کجا آمده ام؟ آمدنم بهر چه بود؟

سلام.

چند روز پیش با بچه ها رفته بودیم قلیون بکشیم. طبق معمول قلیون و چایی و بحث های داغ دوران جوونی... بچه ها که اینطوری دور هم جمع میشن دیگه از رشته و درس و پول و ... گرفته تا عشق و ازدواج و خوشگلی دوست دختر با هم حرف میزنن. خیلی جالبه پنج تا دانشجوی هم رشته و تقریبا هم سن با نظر های کاملا متفاوت و اجق وجق که هیچ کدوم حاضر نیستن قبول کنن اون یکی درست میگه و فکر میکنن راه سعادت و خوشبختی تو اونه که خودشون میگن. می دونی چیه...؟ نمی گم بده ها ولی من هنوز تو خیلی چیزای ابتداییش موندم. اصلا فلسفه ی زندگی چیه؟ فلسفه ی عشق چیه؟ مرگ چیه؟ از هر کدوم این ملت هم که بپرسی میگن بابا این بحث ها نتیجه نداره ... یا میگن دو روز زندگی فرصت این حرفها نیست، این دو روز زندگیو حال کن...و از این قبیل! به نظر من این جماعت هنوز صورت مسئله رو درک نکرده دارن راه حل پیشنهاد میدن. بابا جان اول ببین واسه چی اومدی..؟ کجا می خوای بری..؟ دور از جون شما شدیم مثل یه گله گوسفند که همین طوری داریم می چریم واسه خودمون. آخر غروب هم که برمون میگردونن تا جا داریم می دوشنمون. بعد میگن چرا شدی جهان سومی... اون جماعتی هم که فکر می کنن دارن دنبال حقیقت می گردن اونقدر درگیر حاشیه میشن که از توی همین مسئله صد تا مسئله ی NP-Complete در میارن و مثل خر تو گل گیر می کنن. دوست دارم نظر شما رو هم بدونم که چی فکر می کنین؟ اصلا به نظرتون میشه راجع به این موضوع به وجه مشترکی رسید...؟ اگر در مورد این موضوع به یه وجه مشترکی رسیدیم یه پله می ریم جلو تر و روی چشم انداز آینده یا همون Vision بحث می کنیم...

تقدیم به روح فربود عزیزم. فربود این شعر رو خیلی دوست داشت.

 

 

دوستان شرح پریشانی من گوش کنید      داستان غـــــم پنهانی من گوش کـــنید

قصه ی بی سروسامانی من گوش کنید    گفت و گوی من و حیرانی من گوش کنید

  شرح این آتش جان سوز نگفتن تا کـــی

   سوختم سـوختم این راز نهفتن تا کــــی  

روزگـــــاری من ودل ساکن کویی بودیم       ساکن کوی بــــت عــــربده جویی بودیم

عقل و  دین باخته دیوانه ی رویی بودیم   سته ی سلسله ی سلسله مویی بودیم

      کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود    

   یک گــــــــرفتار از این جمله که هستند نبود

نرگس غمزه زنش این همه بیمار نداشت    سنبل پر شکنش هیچ گرفتار نداشت

این همه مشتری و گرمی بازار نداشت   یوسفی بود ولی هیچ خریدار نــــداشت

                        اول آنکس که خریدار شدش من بودم                        

  باعث گــــــرمی بازار شدش من بودم   

از من و بندگی من اگرش عاری هست    بفروشد که به هر گوشه خریداری هست

به وفاداری من نیست در این شهر کسی   بنده ای همچو مرا هست خریدار بسی

تو مپندار که مهر از دل محزون برود

آتش عشق به جان افتد و بیرون برود

دوستم داشته باش..!

برای اینکه دوستم داشته باشی، هر کاری بگویی می کنم. قیافه ام را عوض می کنم، همان شکلی می شوم که تو میخواهی. اخلاقم را عوض می کنم، همان طوری می شوم که تو میخواهی. اصلا اسمم را عوض می کنم، هر اسمی میخواهی روی من بگذار.

خب، حالا دوستم داری؟

...

نه! صبر کن! لطفا دوستم نداشته باش. حالا آنقدر عوض شدم که حتی حال خودم هم از خودم به هم می خوره!

 

                                                                                                                  شل سیلور استاین