سلام.
چند روز پیش با بچه ها رفته بودیم قلیون بکشیم. طبق معمول قلیون و چایی و بحث های داغ دوران جوونی... بچه ها که اینطوری دور هم جمع میشن دیگه از رشته و درس و پول و ... گرفته تا عشق و ازدواج و خوشگلی دوست دختر با هم حرف میزنن. خیلی جالبه پنج تا دانشجوی هم رشته و تقریبا هم سن با نظر های کاملا متفاوت و اجق وجق که هیچ کدوم حاضر نیستن قبول کنن اون یکی درست میگه و فکر میکنن راه سعادت و خوشبختی تو اونه که خودشون میگن. می دونی چیه...؟ نمی گم بده ها ولی من هنوز تو خیلی چیزای ابتداییش موندم. اصلا فلسفه ی زندگی چیه؟ فلسفه ی عشق چیه؟ مرگ چیه؟ از هر کدوم این ملت هم که بپرسی میگن بابا این بحث ها نتیجه نداره ... یا میگن دو روز زندگی فرصت این حرفها نیست، این دو روز زندگیو حال کن...و از این قبیل! به نظر من این جماعت هنوز صورت مسئله رو درک نکرده دارن راه حل پیشنهاد میدن. بابا جان اول ببین واسه چی اومدی..؟ کجا می خوای بری..؟ دور از جون شما شدیم مثل یه گله گوسفند که همین طوری داریم می چریم واسه خودمون. آخر غروب هم که برمون میگردونن تا جا داریم می دوشنمون. بعد میگن چرا شدی جهان سومی... اون جماعتی هم که فکر می کنن دارن دنبال حقیقت می گردن اونقدر درگیر حاشیه میشن که از توی همین مسئله صد تا مسئله ی NP-Complete در میارن و مثل خر تو گل گیر می کنن. دوست دارم نظر شما رو هم بدونم که چی فکر می کنین؟ اصلا به نظرتون میشه راجع به این موضوع به وجه مشترکی رسید...؟ اگر در مورد این موضوع به یه وجه مشترکی رسیدیم یه پله می ریم جلو تر و روی چشم انداز آینده یا همون Vision بحث می کنیم...
همه ی ما مثل یه سنگریزه ایم که توی یه دریاچه افتادیم همین افتادن ما می تونه یه موج کوچیک درست کنه...و اون یه موج بزرگ تر...و...مهم نیست نفهمیم چرا می افتیم...مهم اینه که بفهمیم هر کاری که می کنیم...حتی حضورمون تاثیر گذاره تو دنیا!
زندگی جستن ..یافتن ...و آنگاه به اختیار بر گزیدن
و از خویشتن خوِیش بارویی پی افکندن...............
چه خوبه که هر کدوم از ما آدما دنبال جواب این سوال ها بگردیم!
کاری به این حرفا ندارم...نامرد...بی من میری قلیووون...دستم بشکنه رو اون بالکن برات چه قد قلی.ن چاق کردم...بر نارفیقان...
مام که دیگه حق اعتراض نداریم :(