اولین تپشهای عاشقانه ی قلبم

این وبلاگ منعکس کننده ی نظرات و برداشت های شخصی من است از آنچه می بینم و حس میکنم.

اولین تپشهای عاشقانه ی قلبم

این وبلاگ منعکس کننده ی نظرات و برداشت های شخصی من است از آنچه می بینم و حس میکنم.

منم بازی...

 

سلام.

 یه اتفاق جدیدی تو زندگی من در حال وقوع. البته اتفاق افتاد ولی هنوز سفت و سخت نشده... فکر میکنم دیگه خیلی تابلو کردم... راستش نمی دونم چی بگم... احتمالا خیلی هاتون فحشم میدین. ولی خوب اتفاق دیگه میفته... فقط امیدوارم به جاهای خوبی ختم شه....خیلی از دوستامو دیدم که فنا شدن... ولی خوب خیلی هاشون هم زندگی خیلی بهتری رو شروع کردن... 

توکل بر خدا...

 

***LOVE***

نظرات 9 + ارسال نظر
[ بدون نام ] جمعه 19 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 05:58 ب.ظ http://freebird.blogsky.com

قبل از ازدواج چشماتو باز کن ، بعد از ازدواج چشماتو ببند . به منم سر بزن

سالار سه‌شنبه 23 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 12:34 ق.ظ http://salar-se.mihanblog.com

آقا مبارکه...شیرینیش کو...کی بیاییم..؟ ان شا الله که خیره...راستی خبرنامه انجمن اسلامی دانشکده فنی دانشگاه شهید بهشتی http://anjomanefanni.blogfa.com/ لینک کن....مرسی

[ بدون نام ] سه‌شنبه 23 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 09:29 ق.ظ

اتفاق جدیدتر و جالب تر اینه که شما وبلاگ می نویسی !!

رافولین شنبه 27 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 12:02 ق.ظ

اتفاق های جدید همیشه پیام اور زندگی جدیدن.سعی کن این زندگی رو شاد تجربه کنی و بیشتر سعی کن شادیت ابدی باشه .

... چهارشنبه 2 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 12:08 ب.ظ

کسایی که فنا شدن چشاشون رو باز نکردن. همه رو به چشم خوب دیدن. ولی فکر نمی کنم تو همچین کاری بکنی. فقط باید خودت باشی. همین. موفق باشی سهیل جان !

جواد دوشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 09:31 ق.ظ

chetori eskati ? khoofi ? mibinam ke Mika ro peyda kardi va bi khiyal e Fiyona shodi.
to kelisa khosh begzare ;)
chaman e zir e patim, khar nashi yevaght bokhorimoon

میمبا دوشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 09:54 ق.ظ http://mimba.mihanblog.com/

بازم بنویسی بد نمی شه ها ...

شیطان چهارشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 11:32 ب.ظ http://www.sheitan59.mihanblog.com

...........شیطان هم به شما سر زد...............

[ بدون نام ] جمعه 12 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 10:45 ب.ظ http://bood.blogsky.com

سکوت میکنم
در برابر تمام آنچه که باید فریاد زد

آره یه زمان این شعار و زیاد میدادم . بعد که چشمام و با آب جوب محلمون شستم ، دیدم نه از سکوت من خیلی ها دارن سواستفاده میکنن . درست مثل برده ها ...

بالاخره تصمیم گرفتم برای اون چیزهایی که میخام بجنگم و فریاد بزنم . و فریاد هم زدم .
اما یه داستان جدید ...
به من گفتن دیوونه . دوست داشتم بخندم اما نتونستم . مکانیزم بدنم بهم ریخته بود هوای خنده داشتم و گریه میکردم . خلاصه بعد از سالها هنوزم سکوت میکنم میدونین اینجوری کسی دیگه بهم نمیگه دیوونه و تمام آدمها فکر میکنن من عاقل شدم ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد