اولین تپشهای عاشقانه ی قلبم

این وبلاگ منعکس کننده ی نظرات و برداشت های شخصی من است از آنچه می بینم و حس میکنم.

اولین تپشهای عاشقانه ی قلبم

این وبلاگ منعکس کننده ی نظرات و برداشت های شخصی من است از آنچه می بینم و حس میکنم.

بی خیال!

امتحانات هم بلاخره تموم شد... خلاص.. حالا باید بشینیم واسه تابستون برنامه ریزی کنیم... من بد بخت امسال ارشد هم باید بدم... باید تابستون با این همه کاری که سرم ریخته درسم هم بخونم.. امروز بعد از مدتها کوه رفتم. خیلی خوب بود. واقعا خیلی لذت بخشه... آقا داشتیم می رفتیم بالا دیدیم یهو صدای جیغ و داد میاد رفتیم جلوتر دیدیم یه چند تا از این منکراتی های خفن گیر دادن به یه دختره... ما نفهمیدیم موضوع چی بود٬ اما دختره یه سره جیغ می کشید... اون یارو شوک الکتریکیو از جیبش کشید بیرون که دختره رو بترسونه... گرفت جلو سرش. دختره یه نگاه کرد قاطی کرد... یهو روسری شو کشید پایین دیدیم میخواد مانتو شم دربیاره که لخت کنه جلو اونا.. آقا بسیجی یهو جفت کرد.. خیلی بد ان شد٬ گذاشت رفت. دوستای دختره هم بغلش کردن نذاشتن لخت کنه.. خیلی حال کردم. همچین دختری واقعا می ارزه به چند تا از پسرای این دورو زمونه... بگذریم... امروز دوباره حالم گرفته شد٬ البته نمیشه گفت حال گیری... با بچه ها رفتیم جایی نشتیم که دفعه پیش با یکی دیگه نشسته بودیم... یه جاییه سر راه درکه که چند تا تاب و سرسره توشه... از ۱۳ چنار هم رد شدیم... اما این دفعه حس نفرت داشتم... بیخیال اصلا ولش کن... گاهی اوقات با خودم فکر می کنم که شاید اصلا ارزش فکر کردن هم نداشته باشه...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد