مرگ من آخرین نقشه ام با همکاری اجل است بر پیرزن هزار داماد این زندگی که روز اول زندگی به گریه های تلخ من خندید...
نمی دونم چی شده.. نمیدونم به کسه بدی کردم یا شایدم حق کسی رو ضایع کردم.. آخه الان نزدیک ۲ ماه که همش بد میارم.. من همیشه فکر می کنم که آدم خوش شانسی ام... همیشه حس کردم که خدا با منه و کمکم می کنه... ولی تو این ۲ ماه بد شانسی پشت بد شانسی.. از یه طرف که اون اتفاق افتاد بعدشم که امتحانات و نمرات.. تو درس Image processing فکرشم نمی کردم که کمتر از ۱۵ بشم... شدم ۱۰ . یارو استاده که اصلا دانشگاه نیومد ورقمو ببینم. میان ترم Data Base جز بهترین نمره ها بودم. هر چند که پایان ترممو بد دادم ولی پروژم تو کلاس تک بود.. Mail Server نوشته بودم تحت شبکه که سرورـش #C بود با SQL Server و کلاینتش Java بود با Access. تو دو تا ازپارامتر های پروژه +A گرفتم. چون پایان ترممو خراب کرده بودم نمره ی نهاییم می شد ۱۳.۷ . ولی میدونین استاده چی گفت... گفت چون پایان ترمتو خراب کردی پس میان ترمم تقلب کردی پس تو باید بیوفتی و با ۹.۷۵ منو انداخت... البته این وسط از عنایت دوستانم بی نصیب نبودیم کسی که هیچ وقت فکر نمی کردم نا مردی کنه کاملا به موقع زیر آبمو زد که البته لازم به ذکر نیست که طرف دختر بود. با یکی از رفیقامم سر کله شقی اش دعوا کردم.. میگه پشت سرش چیزی گفتم ولی من روحمم خبر نداره.. اصلا بهم نمی گه چی گفتم... الانم که اومدم سر کار می گن به دلایل مسخره این ماه از حقوق خبری نیست... با این ۴ واحدی که افتادم همه برنامه هام به هم ریخت... واقعا نمی دونم... حس می کنم کاری کردم که دارم تاوانشو پس میدم. چند روزی که می خوام mail بزنم بهت.. شاید تو نفرینم کردی... ولی من که کاریت نکردم هر چی کردی تو کردی... خیلی می گفتی ضربه می خوری.. حالا ضربه خوردن یاد گرفتی؟!
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
دگر از من طمع صبر و دل و هوش مدار کان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد
امتحانات هم بلاخره تموم شد... خلاص.. حالا باید بشینیم واسه تابستون برنامه ریزی کنیم... من بد بخت امسال ارشد هم باید بدم... باید تابستون با این همه کاری که سرم ریخته درسم هم بخونم.. امروز بعد از مدتها کوه رفتم. خیلی خوب بود. واقعا خیلی لذت بخشه... آقا داشتیم می رفتیم بالا دیدیم یهو صدای جیغ و داد میاد رفتیم جلوتر دیدیم یه چند تا از این منکراتی های خفن گیر دادن به یه دختره... ما نفهمیدیم موضوع چی بود٬ اما دختره یه سره جیغ می کشید... اون یارو شوک الکتریکیو از جیبش کشید بیرون که دختره رو بترسونه... گرفت جلو سرش. دختره یه نگاه کرد قاطی کرد... یهو روسری شو کشید پایین دیدیم میخواد مانتو شم دربیاره که لخت کنه جلو اونا.. آقا بسیجی یهو جفت کرد.. خیلی بد ان شد٬ گذاشت رفت. دوستای دختره هم بغلش کردن نذاشتن لخت کنه.. خیلی حال کردم. همچین دختری واقعا می ارزه به چند تا از پسرای این دورو زمونه... بگذریم... امروز دوباره حالم گرفته شد٬ البته نمیشه گفت حال گیری... با بچه ها رفتیم جایی نشتیم که دفعه پیش با یکی دیگه نشسته بودیم... یه جاییه سر راه درکه که چند تا تاب و سرسره توشه... از ۱۳ چنار هم رد شدیم... اما این دفعه حس نفرت داشتم... بیخیال اصلا ولش کن... گاهی اوقات با خودم فکر می کنم که شاید اصلا ارزش فکر کردن هم نداشته باشه...